دیر گاهی ست ، غزلباز شدم
عشق را ، نادره پرداز شدم


چشمهای تو ، چنان کوکم کرد
که چنین ، با دل خود ساز شدم


به چه اندیشه ، مرا رقصیدی ؟!
که به پایت همه آواز شدم


چون به طنازی تو تن دادم
- نازنینا ، همه تن ، ناز شدم


ره به پایان خودم می بردم
چه نظر کردی و آغاز شدم


گفته : بودی که زبان باز مکن
دل ز من بردی و خود ، راز شدم


کشته ی عشق تو گشتم هر دم
زنده ی چشم پر اعجاز شدم


کولی ام  ، گو که تفال بزند
غزلی خواجه شیراز شدم


به قفس تن چو ندادم همه عمر
روح عشقت شده ، پرواز شدم


عشق را معرکه  " گویا " چه نصیب
که سوار دل تکتاز شدم
                  

گویا فیروزکوهی

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:گویا فیروزکوهی, | 16:19 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد